چشمان من ميتواند ازنبودنت با باران مشاعره كند وبند نيايد...
دل آرام رابی تاب ميكنی؛دل بی تاب را آرام؛آخرنگفتی تو درد منی؟يادرمان من؟
چشم به راه توام؛قفل دلم بازكن/
ماه شبم شو دمی؛نغمه نو سازكن/
بوسه ی باران تو باش؛من عطش بی قرار/
فاصله بردار وبازعاشقی آغازكن/
بهترينم؛ زخم هايت راپنهان كن اينجا مردم زيادی بانمك شده اند.
نبض مترسك را گرفتم ميتپيد؛شايد او هم از باور كلاغ ها جان گرفته بود.
تكه سنگ هايی كه من ازدلتنگی ات به دل ميزنم؛خانه ای ميشد اگر خانه بنا ميكردم.
میزنم به خیابان...
وپایم را به پیشانی اش میکوبم،من لج این خیابان راکه ازهیچ طرف به تو نمیرسد... درمی آورم!
فراموش كردن عزيزان بی احترامی به قانون خاطره هاست؛ارادت مرا هر روز درسر رسيد دلت تيك بزن.
عاشقانه هايت را روی ديوارمجازی ننويس؛عاشقانه هايت را واقعی برايم بگو...
دوستت دارم ازاعماق زمين تا آخرین ستاره های آسمون
گناه كيست؟خاطره؟فاصله؟يادل من كه برای تو تنگ شده و اجازه گفتنش را ندارم؟
به سلامتی دختری که بهتر ازعشقش اومد سراغش ولی باجسارت ازته دل بهش نه گفته.
ببند در آن دلت را كه به روی همه باز كرده ای؛من اينجا يخ كرده ام...
امشب پر از دلتنگی ام شانه هايت ساعتی چند رفيق؟؟؟
من به تو بستگی دارم؛حال مرا همیشه ازخودت بپرس...
شاهرگم قيد توست... بزنم ميميرم...
كاش ميشد عكس ات ميتونست حرف بزنه اون وقت ميفهميدی از روزی كه گفتم دوستت دارم چند روز گذشته ومن چند صدبار بهش گفتم دوستت دارم.
من با بي تو بودن هاکنارنمی آيم يابمان يا...
يا ندارد!
ازنبودنت من كه هيچ!ديواری كه به عكست تكيه داده ویران شده...
اين روزها شيشه شده ام زود ميشكنم اما بد ميبرم.
تنهایی؛من؛دلتنگی؛ميبينی وقتی كه نيستی جمعمان جمع است...
خواستی ديگركنارم نباشی لعنت به دبستانی كه تو ازدرسهايش فقط تصميم كبری راياد گرفتی؟
مگر هانشانه جمع نيست پس چرا وقتی باتن جمع ميبندم تنهاخودم هستم وخودم.
دلتگی ام را بافاصله مينويسم تافاصله ای بين دلم وتنگی بيفتد؛اين مدار فاصله مورب است؛چندی كه بگذرد ميشود:تنگی دل...
ديشب به موهايم شانه كشيدی؛اماصبح كه بيدارشدم پريشان بود موهايم؛بازهم خواب دستانت راديده بودم.
حسرت يعنی تو كه در عين بودنت؛داشتنت را آرزو ميكنم...
درعجبم!تو آفريده شدی وهمه از من انتظار يكتا پرستی دارند...
دردهايم درآغوشی مداواشد كه ندانستم وقتی ندارمش؛بزرگ ترين دردم ميشود...
از روزی به حرف آدم هابی اعتماد شدم كه كبريتی دستم راسوزاند؛رويش نوشته بودند بی خطر...
تعداد صفحات : 6
نویسنده : آناهیتا
موضوع : عاشقانه
تاریخ تاسیس : 92/8/29