پاییز هم گذشت !!!
هنوز هم برگ های به زمین اوفتاده بلند نشدند !!!
پاییز هم گذشت !!!
هنوز هم برگ های به زمین اوفتاده بلند نشدند !!!
خوب است بدانيم كه انچه ميكشيم؟
دردبي اون بودن نيست؟
تاوان بااوبودن است
خدايا
خدايا !!! تو خود گفتي...
عشق را آفريدم تا بندگانم زندگي کنند،ولي خدايا هيچ کسي عشق واقعي را
نمي شناسد؟؟؟
هـمـه گفـتـند :
"او" کـه رفــت ، زنـدگی کــن !
ولـــی...
کـسـی درک نـکـرد کــه "او" ...
خـود زنــدگــی ام بــود....
درد من تنهاییم نیست!
درد من این است که هر روز از خودم مى پرسم
مگر خودش مرا انتخاب نکرد؟!
به همین بغض لعنتی قسم
نوبت گریه تو هم میرسد
شک نکن
مرا کجا صدقه کرده ای
که مدام بلای بی تو بودن
به سرم می آید !
تو نیستی اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم … … نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند دوست داری گریه کن
و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم…!
تو که باشی بس است …
مگر من جز “نفس” چه میخواهم ؟
مثل یک حرف تــــــــــــــــــوی
دلـــــم مانده ای ....!!!!
لحظه های با تو بودن
از عمرم حساب نمی شوند
از آخرتم حساب می شوند ، از بهشت
دســــــــــتهایم را محکمتر فشار بده عشـــق من…
اینجا خــــــــیلی ها سر جــــــــــدایی تو و من شـــــــرط بـــــــــــسته اند…
ســــــــــتاره من
جایی قبل تر از هزار ســـــــــال نوری پیش،
مرده است…
و من قرن هاست،
به هیچ زل زده ام …
مثل آنکه شـــــــــــاهرگ احســـــــاسم را زده باشـــــــــی…
بنــــــــــد نمی آید
دوســــــــــــــت داشتــــــــــنت…
آدم ها لالت می کنند...
بعد هی می پرسند...
چرا حرف نمی زنی؟؟!
این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیاست...!
هر جای دنیا میخواهی
باش…!!!
من…!!
احساسم را…!!!
با همین
دست نوشته ها…!!!
به قلبت
میرسانم…!!!
من عاشـــــــــق نیستم!
فقط گاهی… حرف تو که میشود دلم…
مثل اینکه تـــــــــب کند گــــــــرم و ســـــــــرد میشود
توی سیــــــــنه ام چـــــــــنگ می زند آب میشود…
خاطـــــــــــرات بی هــــــــوا می آیند
گاهی وســـــــــط یک فــــــــــکر…
گاهی وسط خــــــــــیابان!!!
ســـــــــــردت میکنند؛ داغـــــــــت میکنند خاطـــــــــرات تمـــــــــام نمیشوند…
تمامـــــــــت میکنند
فکر نکن که به پایت می نشینم…
بلند میشوم، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی
بعد برمیگردم سَرِ جایم، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم…
میگفتند :سختی ها نمک زندگی است!!
امّا چرا کسی نفهمید!
“نمک”
برای من که خاطراتم زخمی است
شور نیست…
مزه “درد” میدهد…!!…
:"برو .... برو و به زندگیت برس"
!مگر نمی دانی که تمام زندگی من تویی ... !!!؟
از “نبودنت” دلگیر نیستم…
از اینکه روزگاری “بودی”، دلگیرم
تمام دنیا
محله ی کوچکی ست
که تو در آن متولد می شوی
و من
میان بازیِ بچه های محله
به عشق تو
پیر می شوم…
جسارت میخواهد
نزدیک شدن به
افکار دختری که روزها مردانه
با زندگی می جنگد
اما شب ها…
بالشش از هق هق دخترانه اش خیس است
کسی بیاید پادرمیانی کند و
بگوید
جز خودم
پای کسی درمیان نیست …
چیزی در من از دست می رود…
باور کردنی نیست
که چگونه
حجم اینهمه خاطره
در چمدان کوچکت جا می شود !
فریاد می زنم اگر
این بغض لعنتی امانم دهد !
امان نمی دهد…
پس آهسته زیر لب می گویم:
"مراقب خاطره هایمان باش ...
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ . . .
ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﺯﺩﯾﺪﯼ . . .
ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﭘﮋﻣﺮﺩﯼ . . .
ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ . . .
ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ . . .
ﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﻤﮑﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯼ . . .
ﺣﺘﯽ ﻧﻤﮑﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﯽ . ..
ﻫﻤﻪ . . .ﺣﻼﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ !
ﺟﺰ " ﻟﺮﺯ ﺩﻟﻢ ﺩﺭﺍﻭﻟﯿﻦ نگاه!"
ﺣﺮﺍﻣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺩﯼ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ
بزرگترین اشتباه ما این است :
گاهی بعضی آدمها رابسیار طولانی تر از چیزی که لیاقتش را دارند ،
در زندگیمان نگاه میداریم …
چه قدر زیبـ ـاست کسی را گرامـ ـی بداریم
نه برای نیـ ـاز...
نه از روی اجبـ ـار...
و نه از روی تنهـ ـایی...
فـ ـقط برای اینـ ـکه ارزشش را دارد.
هی تو…
نمیدانم نامت را چه بگذارم…
.مخاطب خاص!
.تمام زندگی!
.دلیل نفس کشیدن!
.همه ی وجود…یا تنها عشقم…
…به هرنامی که باشی بدان…
…ارام…
…برایت جان میدهم…
تعداد صفحات : 2
نویسنده : آناهیتا
موضوع : عاشقانه
تاریخ تاسیس : 92/8/29