گفتم دنیا تقدیم تو گفتی تو دنیامی !
گفتم خدا تقدیم تو گفتی خدایم تویی !
گفت بوس تقدیم تو گفت بوس هایم تویی !
گفتم شعر تقدیم تو گفتی شعرهایم تویی !
گفتم عشق تقدیم تو گفتی ..... !
گفتم دنیا تقدیم تو گفتی تو دنیامی !
گفتم خدا تقدیم تو گفتی خدایم تویی !
گفت بوس تقدیم تو گفت بوس هایم تویی !
گفتم شعر تقدیم تو گفتی شعرهایم تویی !
گفتم عشق تقدیم تو گفتی ..... !
پاییز هم گذشت !!!
هنوز هم برگ های به زمین اوفتاده بلند نشدند !!!
همه شعرام تقدیم تو باد !
همه عشقم تقدیم تو باد !
گویند قشنگ است این عاشقی
تمام بوس های دنیا تقدیم تو باد !
خوب است بدانيم كه انچه ميكشيم؟
دردبي اون بودن نيست؟
تاوان بااوبودن است
من...
تو عشقو ياد من دادي منو از من جدا کردي
حالا دوري ولي بايد به شهر قصه برگردي
تمام حرف من اينه بدون تو نميمونم
اگه دلگيري از حرفام من از حرفام پشيمونم.!
زندگي کردن در اين دنيا مانند آب روان است که ميگذرد
ولي گذشتن آن را نمي فهميم
غصه هايت که ريخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهايت وقتي افتاد روي زمين
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لاي اشتباه هايت، يک تجربه را بيرون بکش
قاب کن و بزن به ديوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکاني
تمام کينه هايت هم مي ريزد
و تمام آن غم هاي بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهايت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا اين بار همه آن عشق هاي بچه گربه اي هم بيفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هايت نيفتد
تلخ يا شيرين، چه تفاوت مي کند؟
خاطره، خاطره است
بايد باشد، بايد بماند ...
کافي ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
يک تکان ديگر بس است
تکاندي؟
دلت را ببين
چقدر تميز شد... دلت سبک شد؟
حالا اين دل جاي "او"ست
دعوتش کن
اين دل مال "او"ست...
همه چيز ريخت از دلت، همه چيز افتاد و حالا
و حالا تو ماندي و يک دل
يک دل و يک قاب تجربه
يک قاب تجربه و مشتي خاطره
مشتي خاطره و يک "او"...
خـانه تـکاني دلـت مبـارک
زندگي به من آموخت چگونه اشك بريزم
اما اشك به من نياموخت چگونه زندگي كنم
زندگي به من آموخت درد و رنج چيست
ولي به من نياموخت چگونه تحملش كنم
زندگي به من آموخت بي صدا گريستن را
پس تا هست------------------------------------زندگي بايد كرد
تا عشق هست----------------------------------عاشق بايد بود
تا اشك هست-----------------------------------------بايد ريخت
تا معشوق هست----------------------------------عاشق بايد بود
تا شب هست----------------------------------------بيدار بايد بود
خدايا
خدايا !!! تو خود گفتي...
عشق را آفريدم تا بندگانم زندگي کنند،ولي خدايا هيچ کسي عشق واقعي را
نمي شناسد؟؟؟
دل مـــــــن ...
خيلــي دلــم از ايــن دنــيا و آدمهاش گــرفـتـه
هيـچ دلــيلــي واسه زنــده مـونـدن نــداره
دلــم ديگــه بـاهـام راه نمـياد
ازم خسـته شـده حتــي از تـنـــهايـيـم
کم کم داره خـستگــي رو خـستـه ميـکنه
هـمه رو از خودش دور ميـکنه
هيچکســي رو نـداره
تـنـــهاي تـنــهاســـت
جــز اونيکــه خودشـم تـنـــهاي تـنــهاســـت
اونيکــه تـنـهاتـرين تـنــهاســـت
آره دل من خــدا رو داره
خـــــــــــدا
«باز باران٬ با ترانه
میخورد بر بام خانه»
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و شيرین
كوچه ها شد، کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز
غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز باران
میخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬ بی بهانه
شایدم٬ گم کرده خانه
◘ کفشهای آخرین دیدارمان را
◘ برق انداخته ام
◘ چقدر برای پاهایم کوچکند
هـمـه گفـتـند :
"او" کـه رفــت ، زنـدگی کــن !
ولـــی...
کـسـی درک نـکـرد کــه "او" ...
خـود زنــدگــی ام بــود....
درد من تنهاییم نیست!
درد من این است که هر روز از خودم مى پرسم
مگر خودش مرا انتخاب نکرد؟!
به همین بغض لعنتی قسم
نوبت گریه تو هم میرسد
شک نکن
مرا کجا صدقه کرده ای
که مدام بلای بی تو بودن
به سرم می آید !
تو نیستی اما من برایت چای می ریزم
دیروز هم … … نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم
دوست داری بخند دوست داری گریه کن
و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم…!
تو که باشی بس است …
مگر من جز “نفس” چه میخواهم ؟
مثل یک حرف تــــــــــــــــــوی
دلـــــم مانده ای ....!!!!
لحظه های با تو بودن
از عمرم حساب نمی شوند
از آخرتم حساب می شوند ، از بهشت
در فصل تگرگ عاشقت می مانم
با بارش برگ عاشقت می مانم
هر چند تبر به ریشه ام می کوبی
تا لحظه مرگ عاشقت می مانم...
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا
سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
وقتی زنی موقع زایمان فریاد کشید
حتی در فیلم تو بلند
گفتی:"زهرمار!"
در خیابان دعوایت شد و تمام
ناسزاهایت، فحش خواهر
و مادر بود
در پارک، به خاطر بودن تو
نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون
تو شعارهای آب نکشیده می دادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را
حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی
تو ازدواج نكردی و به من گفتی زن
گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتی ترشیده
عاشق که شدی مرا به زنجیر
انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرابپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اتو
بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم
تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را
عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه
مال پدر است
در تمام زندگیم جای یک جمله خالی بود:
خسته نباشی زن ...
سلام ای چشم بارانی پناهم می دهی امشب ؟
سوالم را که می دانی پناهم می دهی امشب ؟
منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند
و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟
میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان
در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟
.دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها…
در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی امشب ؟
به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
در آن اسرار پنهانی ، پناهم می دهی امشب ؟
رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
رها از حد انسانی ، پناهم می دهی امشب ؟ .
نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل
تو از چشمم چه می خوانی ؟ پناهم می دهی امشب ؟
بعضی وقتهــآ...
از شدت دلتنگیــــ ،
گریهــ کهــــ هیچ...!!!
دلــ♥ــَت می خــوآهــَد ؛
هــآی هــــآی بمیــــری...!
دلتنگی:
دلتنگ كه باشي
آدم ديگري مي شوي
خشن تر ، عصبي تر ، كلافه تر ، تلخ تر !
و جالب تر اينكه به اطراف هم كاري نداري...
همه اش را نگه مي داري ...
و دقيقا سر همان كسي خالي مي كني كه دلتنگش
هـستي...
از غصه ها پر می شم
وقتی نباشه همدمی
یه دل با کوه غمی
اون وقته که بغض می کنم
گوشۀ خلوت می کنم
خدا رو با عظمتش
تو دلم مهمون می کنم
حرفهایی دل بهش می گم
شکوه از روزگار دارم
از آدماش از وقتی که دلتنگ می شم زمونه
که چرا هیچکس وفادار نمی مونه
همش دروغ همش کلک
عشق ها شبیه بادبادک
اول آشنایمون یه عشق رویایی دارن
وقتی که عاشق شدیم رویاها معنا ندارن
خدا چطور باور کنم
دلم را بی او سر کنم
یعنی اون رویاها که رنگی بود
فقط واسه قشنگی بود؟!
آخه چطور دلش اومد بازی بده دلم را
وقتی وابسته اش شدم رها کنم عشقم را
من که واسش کم نذاشتم
تو عشق و اشقی قلبم رو گرو گاشتم
ای خدا تو بهم بگو چکارکنم
چطوری این دل دیونه رو آروم کنم
نمی دونم خودش نخواست یا روزگار
که یادم بده حداقل خداحافظی روتمرین کنم
کیمده واردیر گؤزلیم سنده اولان جاذبه لر
سنه دنیاده مگر عاشق اولا ندا غم ائلر ؟
بس دیر اولدورمه یه جکسن گؤزلیم دنیانی
هر یوزی گؤیچک اولا ندا بوقدر چم خم ائلر
.
.
اینجیمه گؤز یاشیم آخسا سنی گؤردوکده گولوم
گول آچیل دیکده باهار فصلی بولود شبنم ائلر
ناز و غمزه ن ، یئریشین ، شوخ باخئشین عالم دیر
بیرده زولفون اوزه توکسؤن اودا بیر عالم ائلر
.
.
حیف سن گزمه یاراشماز سنه بیگانه ایله
او آچیب سرینی دونیایه سنی محرم ائلر
واحدم عمرومو من عشقیله صرف ایله میشم
عشق یا اؤلدورر آخیر یا منی آدم ائلر
رفیق
بت پرست نیستم
اگر دوستت دارم
نه به این خاطر است که ایده آلی
نیستی
ایده آل نیستی
اما تو را با هیچ ایده آلی عوض نمی کنم
زیرا جایت
یک جای قشنگ در قلبم است
جایی که صاحبش فقط تویی
دوستت دارم
به اندازه ی همان روز !
می دانی کدام روز ؟
درست به اندازه ی
یک روز قبل از اینکه تو بگویی دوستت دارم
درست یک روز قبل
اگر هم اکنون بیشتر
شعرهایم را
برایت به رقص در می آورم
به این خاطر است
که تو دیگر
یا دیگر نمی گویی
من همیشه عاشق بودم
درست از یک روز قبل از اینکه تو بگویی دوستت دارم
دوست داشتن
با جا و مقام پرستی
پول پرستی و
ایده آل پرستی فرق دارد
با بت پرستی فرق دارد
این یک عریضه است
یک فریاد
یک اعتراض خفه شده
از منه عریض نویس فقیر
برای تمام عاشق هایی
که فراموش شده اند
از چشم یار
وقتی که اعتماد من
از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغهای کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون میبستند
و از شقیقههای مضطرب آرزوی من
فوارههای خون بیرون میپاشید
وقتی که زندگی من
هیچچیز نبود
هیچچیز به جز تیکتاک ساعت دیواری
دریافتم
باید، باید، باید
دیوانهوار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچکس نیست
گفت مشروب میخوری ؟
گفتم نه ، زخم معده دارم
پاکت سیگار رو آورد جلوم...
گفتم نمی کشم ، خیلی وقته
گفت پس تو با چی حال میکنی ؟!
گفتم یعنی چی ؟! نمی فهمم !
گفت یعنی با چی این زندگیه سگی رو تحمل میکنی ?
خندیدم و گفتم از یه جایی به بعد دیگه یادت میره که درد داری
میدونی رفیق سِر میشی ، میری تو بی هوشیِ هوشیاری
دیگه درده مهم نیست ، دنبال علاجش هم دیگه نمیری !
سیگار خوب نیست ، مشروب هم خوب نیست
از یه جایی به بعد فقط دلت میخواد هوشیار باشی
انگاری از دردت خوشت میاد ، دوست داری درد بکشی !
یه نخ سیگار روشن کرد فهمیدم هیچی نفهمیده گفت نمیفهمم
گفتم ته همه این حرفام اینه از یه جایی به بعد فقط میخوای درد بکشی تا
یادت بره دلیل تمام دردات چیه و چی
بوده ...
تعداد صفحات : 5
نویسنده : آناهیتا
موضوع : عاشقانه
تاریخ تاسیس : 92/8/29