از غصه ها پر می شم
وقتی نباشه همدمی
یه دل با کوه غمی
اون وقته که بغض می کنم
گوشۀ خلوت می کنم
خدا رو با عظمتش
تو دلم مهمون می کنم
حرفهایی دل بهش می گم
شکوه از روزگار دارم
از آدماش از وقتی که دلتنگ می شم زمونه
که چرا هیچکس وفادار نمی مونه
همش دروغ همش کلک
عشق ها شبیه بادبادک
اول آشنایمون یه عشق رویایی دارن
وقتی که عاشق شدیم رویاها معنا ندارن
خدا چطور باور کنم
دلم را بی او سر کنم
یعنی اون رویاها که رنگی بود
فقط واسه قشنگی بود؟!
آخه چطور دلش اومد بازی بده دلم را
وقتی وابسته اش شدم رها کنم عشقم را
من که واسش کم نذاشتم
تو عشق و اشقی قلبم رو گرو گاشتم
ای خدا تو بهم بگو چکارکنم
چطوری این دل دیونه رو آروم کنم
نمی دونم خودش نخواست یا روزگار
که یادم بده حداقل خداحافظی روتمرین کنم